🔰🔰کاش ملخها، آدمیزاد هم میخوردند🔰🔰

▪️«بیهودگی» بدترین آفتی است که میتواند به جان یک جامعه بیفتد؛ دستکم بخش بزرگی
از جامعۀ ایران، اتفاقاً بخش جوان امروز گرفتار این آفت گزنده شده است؛
آفتی که مانند هجوم ملخها همه چیز را در آرواره میجوَد و نیست و نابود میکند.
دهقانی را تصور کنید که چند ماه روی زمین کار میکند، خاک را شخم میزند، بذر میکارد،
آبیاری میکند، هر روز و هر شب به زمین سرکشی میکند، جوانههای نورس را از گزند کلاغان حفظ میکند و بر آن
خاک عرقها میریزد تا تابستان به هفتههای پایانی برسد و خوشههای زرین در باد شهریور موج بزنند.
اما پیش از آنکه دهقان آفتابسوخته و عرقریختۀ قصۀ ما بخواهد داس بردارد و خوشهها را درو کند، دستی نابکار آتش به کشتزارش میافکند
و وقتی دهقان دود را از دور میبیند و دواندوان سر میرسد،
از کشتزار زرینش جز ساقههای سوختهها خوشههای خاکسترشده چیزی نمییابد. تلختر از این نتوان چشید.
▪️با همۀ درد و رنجی که کشاورز در دل دارد، هنوز نمیتواند از «بیهودگی» سخن بگوید؛ زمین و آسمان را از خشم به هم میدوزد،
اما میداند صرفاً تصادفی بیسابقه باعث شده است کشتزارش خاکستر شود
و خاکسترش به دست باد به یغما رود. تا اینجا فقط با «حادثهای تلخ» روبروییم.
اندوه این بیثمرماندگی و غم عرقهایی که بیفایده بر خاک چکید، چند روز و هفتۀ بعد
در دل کشاورز تهنشین میشود و میداند خدا بزرگ است، ماه میچرخد و میچرخد
و پس از این بیبار ماندن تصادفی، در بهار آینده دوباره دستبهکار میشود.
سینۀ خاک همیشه آمادۀ روییدن و رویاندن است. مرد دهقان همهچیز را فراموش میکند
و در سال نو سختکوشانهتر از هر سال کشتزاری سبز و زرد بر بوم خاک میکشد. اما افسوس که آسمان سر ناسازگاری دارد.
▪️دهقان دیگر نمیتواند از «تصادف» سخن بگوید. مطمئن است در چرخهای باطل
و دوزخی گرفتار شده که انگار از آن رهایی ندارد. میخواهد همانجا تا ابد بخوابد و زیر لب
میگوید: «کاش ملخها آدمیزاد هم میخوردند» این مرحلۀ «بیهودگی» است.
▪️اگر کار کردن دو هدف داشته باشد، یکی تأمین معاش و پیشرفت کاری و دوم سرزندگی،
لایۀ بسیار گستردهای از مردم ایران، از باب هدف اول دقیقاً به مرحلۀ «بیهودگی» و «پوچی» رسیده است.
هر چه کشت میکنند پیش از درو به آتش و سیل و ملخِ تورمی افسارگسیخته
که با اعداد و ارقام رسمی همخوانی ندارد ــ میسوزد و دود میشود. مگر چند بهار میتوان رویید؟
دیدگاهتان را بنویسید